خبرنگار شهیدی که اسرائیل از او و خانوادهاش میترسید
شبهای غزه، زخمی کهنه بر پیکر بیرمق امید. صداهای مهیب انفجار، آسمان را به تابلوهای آتشین تبدیل میکرد و هربار، خبر شهادتی جانسوز، جانها را میسوزاند. گویی ساعتی بیرحم، ثانیههای مرگ را به کندی میشمرد و سایه وحشت بر خانههای شیخ رضوان سنگینی میکرد. هر طلوع آفتاب، خبر از ویرانی خانهای دیگر و خانوادهای داغدار میداد.
سرانجام سپیده دم، بر سیاهی جنایت اسرائیل غلبه کرد اما خنده تلخ ایمان الشنطی، خبرنگار شجاع فلسطینی، در یادها ماندگار شد: “مگر میشود هنوز زنده باشیم؟!” اما سه ساعت بعد، پیکر بیجان او، همسر و سه فرزندش در آغوش خاک آرام گرفتند. بمباران خانهشان در شیخ رضوان، تمام خانواده را به شهادت رساند، تنها بنان، دختر بزرگشان، جان سالم بدر برد اما زخمی عمیق بر دلها نشاند.
ایمان، زنِ 36 سالهای که 432 روز صدایش نشانه مقاومت و امید بود، خانهاش را ترک نکرد. او با برنامههای رادیویی و تلویزیونیاش، با کلامی امیدبخش، راه به قلب مردم گشود. از مقاومت میگفت، از فردایی بدون اشغال، و از زندگی شهدا. حالا نوبت من است که داستان زندگی او را روایت کنم.
نیازی به گزارشهای طولانی نیست. ایمان، خود، روزنوشتهایش را نوشته است. من فقط راوی این خاطرات هستم. روزی، خانهشان، به لطف چند سیبزمینی، پیاز و هویجی که به سختی تهیه شده بود، به بهشتی کوچک تبدیل شده بود. بچهها دور مادرشان جمع شده بودند و بر سر تهیه “مفتول”، خوراکی فلسطینی، بحث میکردند. هر قطعه سبزی، عیدی بود از طرف زندگی. این یک غذای معمولی نبود، جشن قدرشناسی از نعمتهای کوچک بود.
اما چرا این سبزیجات، اینقدر با ارزش بودند؟ روزنوشتهای ایمان پاسخ میدهد: “هر حرکت، دردی جانکاه در وجودم میاندازد. غذا در بازار کمیاب است، به دنبال گیاهان وحشی میگردیم، زمینهای کشاورزی از بین رفته، و گیاهان آلوده هستند. گوشت بسیار گران شده، حبوبات کمیاب، و میوه و سبزیجات رویاهایی دور از دسترس هستند.”
المی، دختر کوچک ایمان، از بمباران وحشت داشت. ایمان به او آموخت که به جای گریه، “حسبی الله و نعم الوکیل” بگوید. این جمله، مهر امید و استقامت بر دلهای مردم غزه بود. المی و خانوادهاش با این آیه زندگی کردند و با آن به شهادت رسیدند.
شهادت ایمان و خانوادهاش، نشان معجزه صبر و مقاومت مردم غزه است. روزنوشتهای او، تابلویی از امید و یأس، از سختیها و ایمان است. در پناهگاه، بدون هیچ امکاناتی، لحظات آرامش را غنیمت میشمردند، اما حتی حمل یک ظرف آب هم، ماجرایی پر از خطر بود. ایمان با یاد علی(ع) و اصحاب پیامبر، به مقاومت ادامه میداد.
بلال، عمر و المی، در میان بمبارانها، رویاهای خود را میساختند. بلال به کتاب خواندن، عمر به کشف شغلهای جدید و المی به سفر. کودکان غزه، با رویاها، با اشغالگر مبارزه میکردند. ایمان میگوید: “کودکان ما با کاشتن آرزوها، با بمبارانها میجنگند.”
ایمان، همسر و سه فرزندش در خاک وطنی آرام گرفتند، اما رویاهایشان زنده میماند. هیچ بمبی نمیتواند امید را نابود کند. این، پیامی است از مقاومت مردم غزه.