خانه » شهید غریبی که در نوزادی به پرورشگاه سپرده شده بود

شهید غریبی که در نوزادی به پرورشگاه سپرده شده بود

0

## شهیدی که در غربت، غریبانه زیست

خسرو فریورجو، نامی آشنا در میان شهدای جنگ تحمیلی است. اما این نام، برای بسیاری، یک رمز و راز است. او در خاک این سرزمین، جان خود را فدا کرد، اما هیچ کَس از اهل و عیال نبود.

او در نوزادی، در مقابل یک پرورشگاه رها شد. در یک مرکز بهزیستی حوالی چهارراه ولیعصر (عج) در تهران رشد کرد و در سن جوانی به خاطر خدمت سربازی به خانه شهید در خیابان فرصت مأمور شد.

مهدی قزلباش، پاسدار تعاون لشکر ۲۷، کسی که اکنون راوی داستان زندگی خسرو است، می گوید: “اولین بار خسرو را در سن نوزده یا بیست سالگی دیدم. او سرباز بود و به خانه شهید تعاون سپاه در حوالی میدان فردوسی مأمور شده بود. من در واحد تعاون کار می کردم و وظیفه ما رسیدگی به امور شهدای لشکر و خانواده هایشان بود. خسرو هم به ما کمک می کرد.”

قزلباش با نفس گرمی ادامه می دهد: “خسرو جوان آرامی بود و کمتر صحبت می کرد. گوشه گیر بود و با کسی جوش نمی خورد. من که با افراد دیگران به راحتی ارتباط برقرار می کنم، از علت گوشه گیری او پرسیدم، اما او سکوت کرد. اصرار کردم و ناگهان گریه کرد. شروع به تعریف زندگی سختی کرد که در پرورشگاه گذرانده بود.”

“او گفت که در نوزادی با یک تکه کاغذ که نامش بر روی آن نوشته شده بود، به یک پرورشگاه سپرده شده است. در آن مرکز بهزیستی بزرگ شد. چند سال بعد از شهادتش ، آن مرکز هنوز در همان جا بود. اما نمی دانم بعدها تعطیل شد یا جایش را عوض کرد. من دیگر آن مرکز را ندیدم. خسرو به اندازه تمام تنهایی که کَشیده بود، بغض داشت.”

قزلباش با چشمانی خسته ادامه می دهد: “در جبهه هم خسرو کمی از گذشته اش حرف می زد. حالا خیلی حضور ذهن ندارم. بعد از ۴۰ سال، خیلی چیزها را فراموش کرده‌ام. اما من هیچ وقت خسرو را فراموش نکردم. او را همیشه یاد می کنم. او برادر کوچکتر من بود و من همیشه احساس پدر یا برادر بزرگتر نسبت به او داشتم. حتی می خواستم شناسنامه اش را به نام خودم بگیرم. اما عمر او به این چیزها قد نداد و شهید شد.”

خسرو در جبهه هم از گذشته اش حرف می زد. او از مشکلات زندگی اش در پرورشگاه و رفتار بد برخی از کارمندان مرکز بهزیستی گله می کرد. او از تنهایی اش می گفت. قزلباش می گوید: “خسرو هیچ وقت نمی خواست کسی بداند در پرورشگاه بزرگ شده است. شاید از ترس زخم زبان یا ترحم مردم بود. او دوست نداشت مورد ترحم قرار گیرد.”

“اما من وقتی متوجه این موضوع شدم، خیلی با او گرم گرفتم. خسرو جایی برای ماندن نداشت. شب ها در همان خانه شهید می خوابید. وقتی به جبهه رفتیم، مرخصی که می آمدیم، من او را به خانه مان می بردم. او خجالت می کشید و نمی آمد. می گفت خانواده تان معذب می شود. اما من اصرار می کردم و او را به خانه مان می بردم و میهمان ما می شد.”

“ما از طریق واحد تعاون لشکر ۲۷ به جبهه رفتیم. وظیفه من نیاز سنجی خانواده های شهدا و ایثارگران بود. بعد به من مأموریت دادند به منطقه برویم. در جبهه، بعد از هر عملیاتی، ساماندهی پیکر شهدا با ما بود. به خسرو گفتم می خواهم به جبهه برویم. او خیلی خوشحال شد و گفت آرزو داشتم به جبهه بروم و حالا خدا جور کرده با هم برویم. یک اکیپ شدیم و به جبهه رفتیم. مدتی آنجا با هم بودیم. اما ناگهان خسرو غیبش زد و تا چند ماه خبری از او نداشتم.”

“او بدون اینکه به من چیزی بگوید، رفته بود به یک گردان رزمی تا از آن طریق در عملیات شرکت کند. وقتی ما در تعاون بودیم، معمولاً در عملیات شرکت نمی کردیم. ما پیکر های شهدای هر عملیاتی را ساماندهی می کردیم. گویا خسرو دوست داشت در عملیات رزمی هم حاضر شود و بدون اینکه به من چیزی بگوید، با یکی از گردان های لشکر همراه شده و به عملیات و والفجر مقدماتی وارد شده بود. البته الان خوب یادم نیست کدام عملیات بود. از روی تاریخ شهادتش که زمستان سال ۶۱ است، احتمالاً و والفجر مقدماتی بود. در همین عملیات هم خسرو به شهادت رسیده بود.”

قزلباش با صدایی ضعیف ادامه می دهد: “من تا مدتی اصلاً خبر نداشتم او کجاست. بعد یک روز وصیتنامه خسرو و چند تا از وسایلش مثل کارت شناسایی به خانه ما فرستاده شد. من در تعاون کار می کردم و بچه های همکار من را می شناختند. از همین طریق وسایل خسرو را به خانه ما فرستاده بودند. همان موقع خبردار شدم اتفاقی برای او افتاده است. رفتم و از تعاون لشکر خودمان و دیگر همکاران تعاون در واحد های دیگر پیگیر شدم. کسی اطلاع دقیقی از او نداشت. صرفاً می دانستند او به عملیات رفته و باز نگشته است. لذا یک سری از وسایل خسرو که در گردان باقی مانده بود را برایم فرستاده بودند. من خیلی دنبال او گشتم. بچه های تعاون را هم برای این کار بسیج کردم. آن ها هم خسرو را می شناختند و با جان و دل دنبالش گشتند. نهایتاً سه ماه بعد از شهادت خسرو، پیکر او را داخل یک کانالی در منطقه عملیاتی پیدا کردیم. با گذشت زمان، پیکر آسیب زیادی دیده بود. او را آوردیم و در قطعه ۵۰ ردیف ۵۳ بهشت زهرا (س) دفن کردیم. بعد من یک قطعه از عکس خودم و پسرم را روی مزارش گذاشتم و گفتم: خسرو جان تو تنها نیستی. اول خدا را داری و بعد من را داری. تو جزو خانواده ام هستی و ما همیشه به یاد تو می مانیم. تا الان هم سعی کردم تا آنجا که می توانم یادی از او کنم. ولو به قدر فرستادن یک فاتحه برای شهید.”

قزلباش با صدایی غمگین ادامه می دهد: “خودم متولی مراسم او شدم. رفتم از بنیاد شهید برای مراسم خسرو، مرغ و برنج گرفتم. یک حسینیه وقفی داریم در خیابان تختی که “حاج آقا پهلوان” نامی آن را وقف کرده است. مراسم او را آنجا گرفتیم. کارمندان و بچه های بهزیستی و سه تا از هیئت های تهران را هم دعوت کردم. از بچه های سپاه و همرزمان خسرو و از بنیاد شهید هم آمدند و خدا را شکر مراسم ختم شهید با شکوه برگزار شد. شاید اگر او خانواده ای داشت، اینطور مراسم برایش گرفته نمی شد. اما حالا همه ما خانواده او شده بودیم و سعی کردیم اجازه ندهیم مراسمش غریبانه برگزار شود. من به خسرو قول دادم هیچ وقت فراموشش نکنم.”

“خسرو بچه مذهبی و معتقدی بود. خیلی هم مردم و کشورش ایران را دوست داشت. وقتی به او گفتم می خواهم جبهه برویم و خواستم با من بیاید، خیلی خوشحال شد. از آن جوان های انقلابی بود که شوق شهادت داشت. در جبهه انگار خودش را پیدا کرده بود. دوست داشت در خط مقدم باشد و به همین خاطر از تعاون رفت و نیروی یک گردان رزمی شد. در وصیتنامه اش از حضرت امام (ره) یاد کرده و از دیگران خواسته بود همیشه در خط امام باقی بمانند.”

“در وصیتنامه اش از چند نفر نام برده است. بعضی از آن ها کارمند های همان مرکزی هستند که خسرو در آنجا بزرگ شده بود. از من هم نام برده به عنوان کسی که اندک پس انداز ایشان را به من بدهند تا آن را از طرف شهید انفاق کنم. بعد از شهادت خسرو، یک خانمی به نام معارفوند که گویا از کارمند های بهزیستی بود، پس انداز خسرو را که ۱۷ هزار تومان می شد به من داد. من هم همان موقع پول را به حساب ۱۰۰ حضرت امام واریز کردم. هنوز رسید این واریزی را نگه داشته ام.”

“غربت شهید فریورجو باعث شده بود بچه ها دست به دست هم دهند تا حداقل کمی او را از غربت خارج کنند. آن دو بیت شعر این است:”

پس از عمری غریبی بی نشانی / خدا می خواست که در غربت نمانم / از آن سرو سرافرازت خسرو جان / پلاکی بازگشت و استخوانی

مجله خبری روز آنلاین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *