آقای کارگردان، سناریوی سرقت نوشت
یک ماجرای سرقت عجیب و غریب در تهران رخ داد که پای یک فیلمساز مستند را به زندان باز کرد. دختری جوان در خانه خالهاش مورد حملهی سارقان نقابدار قرار گرفت و مورد ضرب و شتم قرار گرفت تا جواهراتش را بدزدند. در جریان این سرقت، نقاب یکی از سارقان افتاد و دختر جوان، او را شناخت: خواستگار خواهرزادهاش!
دختر جوان باهوشانه سکوت کرد و پس از فرار سارقان، با پلیس تماس گرفت و ماجرا را گزارش داد. او ظن خود را به خواهرزادهاش و همدستش ابراز کرد. تحقیقات پلیس نشان داد که سارق اصلی، فرهاد، کارگردانی مستندساز است که به بهانهی ساخت فیلم، به تهران سفر کرده بود. همدست فرهاد نیز زنی بود که هویت او هنوز مشخص نشده است.
فرهاد و همدستش با وجود انکار اولیه، سرانجام اعتراف کردند. انگیزهی فرهاد برای این سرقت، تامین بودجهی ساخت یک مستند حرفهای بود. او از طریق وام و قرض گرفتن نتوانسته بود به سرمایه مورد نیاز خود برسد و دست به این کار زد. انتخاب خانهی خالهی دختر مورد علاقهاش به دلیل تصور ثروتمند بودن آنها بوده است.
فرهاد در بازجوییها گفت که از نسرین (دختر مورد علاقهاش) برای اطلاعات خانهی خالهاش استفاده کرده بود، اما او از نقشه سرقت بیخبر بود. همدست فرهاد، لباس زنانه پوشیده بود تا ظاهرشان را تغییر دهد. پس از سرقت، فرهاد طلاها را در منطقهای دورافتاده دفن کرد اما پس از دستگیری، محل دفن طلاها را به پلیس نشان داد. پلیس با پیدا کردن طلاها، آنها را به صاحبشان برگرداند و فرهاد به دلیل جرم خود روانه زندان شد. تحقیقات برای دستگیری همدست فراری او همچنان ادامه دارد. این ماجرا نشان میدهد که بلندپروازی و نیاز مالی گاهی چه عواقبی به دنبال دارد.